پ ا ی ی ز
درسته که ما ادم ها کل زمستونو به فکر بهاریم و کل بهار به فکر تابستونو کل تابستون به فکر پاییز . اما همیشه با رسیدن پاییز قند تو دلم اب میشه ، اینکه میتونم لباسهای گرممو تنم کنم و وسط خیابونی که از خیسی بارون زمینش برق میزنه راه برم بهترین حسیه که میتونم تجربه کنم، اینکه با رسیدن پاییز همه به تکاپو میوفتن برام بهترین اتفاقیه که میتونه وجود داشته باشه .
وقتی چشمام و میبندم و پاییز سال پیش و به یاد میارم ، خودمو تو ماشینی میبینم که از شدت سرما نوک دماغش قرمز شده و دستاش و جلو بخاری میگیره تا از خوردن گرما به دستای یخ کرده اش لذت ببره ، وقتی پاییز سال پیش و به یاد میارم خودمو تو شب تولدم میبینم که بارون با بی رحمی تمام سعی داشت دلمو بشوره و حلم کنه تو وجود قشنگ و نرمش ،وقتی اسم پاییز میاد خودمو تو کوچه بغلی کلاس زبان میبینم ، که با نیلوفر جلو در خونه مردم مینشستیم و چاییمونو تو یه دست و دست دیگمونو محکم تو بغلمون میگرفتیم تا شاید گرم شیم ، اما هیچی به اندازه حرفامون دلگرم کننده تر نبود.
وقتی پاییز میاد ، حس بچه ای رو دارم که بعد سال ها مادرش ودر آغوش میگیره ..
همینقدر لطیف ،همینقدر دلبر ...
پاییز جانم ، زودتر بیا که میدونم با خودت کلی خبر خوب داری ...
شما هم به پاییز این حس دارین ؟
خوشبینین به پاییز ؟
صدا از همایون شجریان