دستامو مشت کردم .
نمیدونم از کم حوصلگی یا چی ، ولی جدیدا به طرز وحشتناکی اون روحیه رک بودنم زده بیرون و دارم همینطوری اتفاقات و به روی اطرافیانم میارم .
الان که دارم اینو مینویسم ، سرم از شدت سرما انگاری یخ بسته و اهنگ هیچکس داره پخش میشه و مغزم با حرفاش داره له میکنه ، داد میزنه ، همسایه داره داد میزنه ، امروز خسته بودم ، خیلی خسته بودم ، به قدری که بعد امتحان اول دیگه توان دو تا امتحان بعدی و دو تا ارائه دیگه رو نداشتم ، ولی تمومش کردم بلاخره ...
داشتم میگفتم ، نمیدونم از کم حوصلگیه یا چی ، ولی منی که یه زمانی سنگ صبور همه بودم ، الان دیگه اصلا حوصله غم بقیه رو ندارم ، نه اینکه بیخیال باشم نسبت به ادما ،نه ... حس میکنم دیگه توان اینو ندارم که مشکلات یه نفر دیگه رو هم با خودم بکشم ، بعدشم کسی که برای خودش کاری نمیکنه ، به حرف من چ نیاز داره ؟.
و جدیدا اصلا نمیتونم ادم های حراف و غرغرو رو تحمل کنم ...
اصلا نمیتونم ..
شما چی ؟
تا چد حد صبر دارید ؟
چقدر میتونید ادمای غرغرو رو تحمل کنید ؟
من که جدیدا بیشتر از ۵ دقیقه نمیتونم ادمای غرغرو رو تحمل کنم :)